تاوان معلمی / بخش ششم / بداقی
اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.

 

 تاوان معلمی /بخش ششم/ بداقی

 "گرامی عمو" وارد سالن شد،مستقیم به سمت سلول من آمد.ازدریچه، درون سلول را برانداز کرد.هشتمین روز اعتصاب غذای من بود،به سختی می توانستم روی پاهایم بایستم،اما ازجابرخاستم،نگاهی به درون سلول انداخت،دوتا لیوان پلاستیکی یکبار مصرف راکنار پتویی که من روی آن افتاده بودم،دید،از من خواست لیوانهارا برایش بیاورم،نمی دانستم می خواهد چه کند،تصورکردم میرود برایم آب بیاورد،چون از برادر زاده اش خوبی هایی دیده بودم،لیوانهارا به او دادم،آنهارا درکف دستش گذاشت،جلوی چشم من لیوانهارا مچاله کرد،پس از آنکه مطمئن شد دیگر نمی شود از آنها استفاده کرد، با خونسردی آنهاراگوشه ای از راهرو پرت کرد.

من ماتم برده بود.

*چرا این کاررا کردی؟

-چون تو از آنهابرای گرفتن آب استفاده می کنی.

به چشمهایش زل زدم،از اینهمه بی رحمی در اندام یک انسان نماز خوان،مسلمان،شیعه ای که می گوید حسین (ع) سرمشق زندگی او است،شگفت زده شدم.

*مگرمن نباید آب بخورم؟

-تودراعتصاب غذاهستی،پس نباید آب بخوری!

*من اعتصاب غذای ترهستم،نه اعتصاب غذای خشک.

- خشک و ترندارد،یاباید غذا بخوری یا بایدبمیری!

به آخرین مویرگهای انتهای چشمانش خیره شدم،شایدازاین راه  به عمق اندیشه و باورها و اخلاق وتربیت خانوادگی  این آدم راهی پیداکنم.

به جبهه های جنگ بین حاکمان ایران وعراق اندیشیدم،که یک رزمنده برای نجات جان یک انسان یا آزاد کردن اندکی از خاک سرزمینش وآرامش هموطنانش جان خود را به خطر می انداخت،به پلیس های  توی فیلمها می اندیشیدم که برای نجات جان یک کودک از هستی خود می گذشتند.به آتش نشانها،به خلبانهایی که قربانی مسافران می شوند،درحالیکه می توانند ،باچتربه بیرون بپرند،اما ترجیح می دهند،همراه مسافران تکه پاره شدن خودراتماشا کنند،وفرزندانشان یتیم بمانند،وووو.

پس ازاندیشه ی بسیاردرشخصیت این انسان،درعمق باورش چیز مقدسی نیافتم،آنچه دیدم،کوته نظری،عقده ی بیخودی، گرفتن لقمه نانی بیشتر،مدیریتی که به پرکاهی نمی ارزید.

بازباخود اندیشیدم که چه سخت است ،وظیفه ی مادری و معلمی...!

*آقای گرامی من برادرزاده ی شمارامی شناسم،به نظرم خانواده ی محترمی دارید،چراتواینطوری هستی؟

مگرتو دم از مسلمانی و شیعه گری نمی زنی؟ وقتی لبهای خشک مرا می بینی،به یاد لب تشنه ی حسین نمی افتی؟ بی رحمی تا چه اندازه؟!

صدای ماراهمه ی زندانیان می شنیدند،به چشمهای هم زل زده بودیم،موج روحی من چشمهایش راگروگان گرفته بود،چشمهای او زل زدن درچشمان مرا تاب نیاورد ،گویا ندایی از درون تنش را لرزاند،پلک هایش سنگین شد،سرش رابه زیر انداخت وگریخت،قاب آهنی در به چشمان ناتوان و تشنه ی من اجازه ی دنبال کردن پیکربی احساس او را نداد.

در آن لحظات بی تابی ،غم سنگین دیگری بردوش دل من غلتید،چهارستون پیکرم،تاب ایستادن نداشت،خود را روی پتو انداختم،چرخاندن سربه چپ یا راست هم برایم دشوار بود،فقط توان گرداندن چشمها در کاسه ی سرم را داشتم. دلم شکسته بودو تنم رنجور!

گاهی،خوابی اگر به سراغم می آمد،کابوس وحشتی بود ازمرگ.من بودم و دیوار وعطش ، هرشب درجشن مردگان خانواده ام مهمان نورسیده ای  بودم، بسیارگرامی!خواب نبود!آرامش نبود!قلمی بود که بر سرنوشت من رقم می خورد!

به راستی من از زندگی دل کنده بودم.اما رمق های پایانی رهایم نمی کرد. داشتم آخرین وصیت هایم را روی کاغذ می آوردم، در میان اینهمه نامهربانی ،مهربانانی هم بودند،اما دست شان کوتاه !

دراین میان آدینه وندی ،که رابط بهداری بند یک (سالنهای یک،دو،سه )بود،هر سه سالن در رجایی شهریک بند است و یک رابط بهداری هم دارد.که افرادی را که شب برای رفتن به بهداری نام نویسی کرده اند،هرروز صبح تابهداری همراهی می کند.و قرص و داروها را به بیماران تحت نظری می رساند.

آدینه وندازطرف زندان به عنوان رابط بهداری بند یک برگزیده شده بود،گرچه لر بود،اما با بچه های تهران وکرج(سالن 2 ) هیچ درگیری یا مشکلی نداشت،بچه های تهران وکرج اورا دوست داشتند،حرفش راهم قبول داشتند،او تنها کسی بود،که می توانست صدای مرا به بیرون زندان ببرد،نامه هاوخبرهای مرا برای بچه های سالن 12 می برد،و خبرهارا نیز برای من می آورد.

من اعتصاب غذای خشک نکرده بودم،امازندانبانها کاری کرده بودندکه من عملادراعتصاب غذای خشک به سرمی بردم.

آدینه وند تلاش می کرد،که به هر بهانه ای به سالن مابیاید،و ازمن خبربگیرد،هرگاه وارد سالن می شد بدون توجه به دیگران یکراست به سراغ من می آمد،آخرین سلول در انتهای سالن یک .

صدای آدینه وند را که می شنیدم،روحیه می گرفتم.ناخودآگاه از جایم برمی خواستم،اما نمی توانستم چندان سر پا بایستم، آدینه وند بیشتر از دو تا سه دقیقه نمی توانست با من حرف بزند،از بلندگو اورا صدا میزدند،به خوش و بشی که به زبان محلی با آدینه وند داشتم دلبسته بودم.او بعدها یکی از بهترین دوستان من شد،سعیدغیرعمد جوانی را کشته بود،دویست میلیون تومان باید دیه پرداخت می کرد،در ورامین باشگاه ورزشی داشت.البته چند سال بعد،با پرداخت 200 میلیون تومان آزاد شد.

نهمین روز اعتصاب غذا و چهارمین روزانفرادی من بود، ارتباط روحی خودرا با زندگان بریده بودم و به مردگان پیوسته بودم،وصیت نامه ام را هم نوشته بودم و بوسیله ی آدینه وند به دست بچه های سالن 12 رسانده بودم، تنهاچیزی که برایم جالب می نمود، تجربه ی دنیای مردگان بود.به این دلبسته بودم،که دنیای دیگر را خواهم دید،شاید آنجاازاخلاق ناشایست برخی انسانها دیگر خبری نباشد!راستی مرگ چگونه است؟مرگ آنقدرها هم که می گویند بد نیست،راستی دنیای دیگری که اینهمه در باره ی آن می گویند چگونه جایی است؟ داشتن روح بدون پیکرچه حسی دارد؟باید آدم در هوا معلق باشد! شاید چون پیکر نداریم،هرجا خواستیم می رویم!با سرعت باد سفرهایی راکه دردنیا به خاطربی پولی نتوانستیم انجام دهیم،در دنیای دیگر به راحتی انجام خواهیم داد. نه؟!

مشکل زن و فرزندان برایم حل شده بود،بااین پیش زمینه که بسیاری از انسانها بدون آنکه پدربالای سرشان بوده باشد، توانسته اند،زندگی خوبی داشته باشند،مدارج بالای ترقی را هم طی کرده اند.پس بچه های من هم خواهدن توانست،چه بسا که بدون پدرانسانهای شایسته تری بشوند،.به همسرم می اندیشیدم ،گمان نمی کردم ،بچه ها را رها کند ،باخود می گفتم ،اگرهم خواست برود، حق زندگی وحق انتخاب دارد،یا بالای سر بچه می ماند،یاآنهارا رها می کند،راستی اگرهمسرم برود،مادرم هست ،ازبچه ها نگهداری می کند،همسرم هم میرود زندگی دیگری را آغاز می کند.به من چه مربوط ،من که دیگر مرده ام.بچه ها،همسر مادر،برادر و خواهرزاده هایم رادر حین خاکسپاری خودم تجسم می کردم.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

سه شنبه 10 اسفند 1395برچسب:, :: 18:13 :: نويسنده : *** راه معلم ***

مابرای رسیدن به دموکراسی،بایدازکودکان آغازکنیم ////////////// ///////////////
درباره ی سایت

به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد.
تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است ..........
">
تازه ها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 62
بازدید ماه : 45
بازدید کل : 5557
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1